زندگی نامعلوم
پارت بیست و چهارم
(سه ماه )
از زبان دایون= سه ماه گذشت مگه میشه باهاش کنار اومد از همهی عشق ها متنفرم نگاهم از هرچیزی سردتر شده انقدری سرد برخورد میکنم که مامان بابام میفرستنم بزور روانپزشک فقط با یونا خوب رفتار میکنم خیلی بدجورم اعصاب ندارم منتظرم تقی به توقی بخوره بزنم زیر گریه نابود شدم له شدم ....توی این سه ماه نه با بینا حرف زدم نه با تهیونگ کلا با یونا حرف میزنم بقیه دوستام که از هیچی خبر ندارن یونا واقعا دختر خوبیه بهم خیلی مشاوره میده اما رو تاثیر نداره بیشتر گریم میگیره توی این سه ماه یه بارم بهم زنگ نزد میدونم میتونم اما انگار هرچی بیشتر به خودم رکب میزنم که میتونم بدتر میشه بدتر و بدتر جدیدا یه ذره دوباره پیاده روی هامو شروع کردم اما توراه همش آهنگ غمگین و گریه آور مثل قدیم آهنگ های شاد و پرانرژی نمیزارم ....داشتم آماده میشدم که برم بار خیلی آرومم میکنه چون انقدر میخورم برای یه شب جونگکوک یادم میره زنگیدم به یونا
یونا: جونم؟
دایون: من آمادم من بیام یا تو میای؟
یونا:تو بیا سرم خیلی شلوغه
دایون : اوکی پس آماده باش
یونا: آمادم بیا
رفتم دنبال ماشین باهم رفتیم بار یه بار دیگه بود اصلا این بار خیلی خوشگل و شیک بود منم که لباسم باز آرایش ملایم خیلی سرد رفتم داخل
گارسون: چی میخورین بیارم براتون
دایون: یه مشروب دوز بالا
گارسون: چشم
یونا: دایون حالت بهتر شد؟
دایون: نه همش یادشم یونا(بغض)
یونا: فدات شم الهی ولش کن بیا بخوریم
دایون: اوکی
انقدر خوردم انقدر خوردم که احساس نمیکردم خودمو داشتم میافتادم که یه نفر دستم رو گرفت سر اوردم بالا ببینم کیه که گفتم
دایون: اوه ببخ...
جونگکوک: دایون؟(تعجب)
دایون: تو اینجا چیکار میکنی؟(عصبی)
جونگکوک: ببخشید بار خودمه
دایون: نمیدونستم دیگه عمرا بیام (دستش رو کشید)
جونگکوک: تو چرا انقدر لباست بازه چرا اینهمه مستی(عصبی و خشمگین)
دایون: به تو چه...به تو چه
جونگکوک: دایون گمشو از اینجا برو که حرصم رو سرت خالی نکنم (آروم و حرصی)
دایون: دیگه میخوای چیکار کنی خیانت که بهم کردی لهم کردی داغون کردی دیگه میخوای چیکار کنی(داد)
همه داشتن نگامون میکردن یهو دستم رو گرفت و برد بیرون......
(اسلاید دوم حس دایون به جونگکوک)
(سه ماه )
از زبان دایون= سه ماه گذشت مگه میشه باهاش کنار اومد از همهی عشق ها متنفرم نگاهم از هرچیزی سردتر شده انقدری سرد برخورد میکنم که مامان بابام میفرستنم بزور روانپزشک فقط با یونا خوب رفتار میکنم خیلی بدجورم اعصاب ندارم منتظرم تقی به توقی بخوره بزنم زیر گریه نابود شدم له شدم ....توی این سه ماه نه با بینا حرف زدم نه با تهیونگ کلا با یونا حرف میزنم بقیه دوستام که از هیچی خبر ندارن یونا واقعا دختر خوبیه بهم خیلی مشاوره میده اما رو تاثیر نداره بیشتر گریم میگیره توی این سه ماه یه بارم بهم زنگ نزد میدونم میتونم اما انگار هرچی بیشتر به خودم رکب میزنم که میتونم بدتر میشه بدتر و بدتر جدیدا یه ذره دوباره پیاده روی هامو شروع کردم اما توراه همش آهنگ غمگین و گریه آور مثل قدیم آهنگ های شاد و پرانرژی نمیزارم ....داشتم آماده میشدم که برم بار خیلی آرومم میکنه چون انقدر میخورم برای یه شب جونگکوک یادم میره زنگیدم به یونا
یونا: جونم؟
دایون: من آمادم من بیام یا تو میای؟
یونا:تو بیا سرم خیلی شلوغه
دایون : اوکی پس آماده باش
یونا: آمادم بیا
رفتم دنبال ماشین باهم رفتیم بار یه بار دیگه بود اصلا این بار خیلی خوشگل و شیک بود منم که لباسم باز آرایش ملایم خیلی سرد رفتم داخل
گارسون: چی میخورین بیارم براتون
دایون: یه مشروب دوز بالا
گارسون: چشم
یونا: دایون حالت بهتر شد؟
دایون: نه همش یادشم یونا(بغض)
یونا: فدات شم الهی ولش کن بیا بخوریم
دایون: اوکی
انقدر خوردم انقدر خوردم که احساس نمیکردم خودمو داشتم میافتادم که یه نفر دستم رو گرفت سر اوردم بالا ببینم کیه که گفتم
دایون: اوه ببخ...
جونگکوک: دایون؟(تعجب)
دایون: تو اینجا چیکار میکنی؟(عصبی)
جونگکوک: ببخشید بار خودمه
دایون: نمیدونستم دیگه عمرا بیام (دستش رو کشید)
جونگکوک: تو چرا انقدر لباست بازه چرا اینهمه مستی(عصبی و خشمگین)
دایون: به تو چه...به تو چه
جونگکوک: دایون گمشو از اینجا برو که حرصم رو سرت خالی نکنم (آروم و حرصی)
دایون: دیگه میخوای چیکار کنی خیانت که بهم کردی لهم کردی داغون کردی دیگه میخوای چیکار کنی(داد)
همه داشتن نگامون میکردن یهو دستم رو گرفت و برد بیرون......
(اسلاید دوم حس دایون به جونگکوک)
- ۹.۲k
- ۱۵ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط